رد پایی بر ساحل
 
 
یک شنبه 26 تير 1390برچسب:, :: 20:2 ::  نويسنده : ليلا


 

واژه ها مرا دلتنگ می کند ، نگاه ها مرا دلتنگ می کند

کوچه ها، خونه ها، تمام لحظه ها مرا دلتنگ می کند

و من با حرف به حرف نامت

دلتنگی ام را در میان قصه ها جار می زنم

و آخرین نگاه عاشقانه ات را برای خود معنا می کنم

این روزها نه یک بار ، بلکه هزار بار

دلتنگ تر از همیشه ام و باخود هجی می کنم

آخرین سکوتی را که نام مرا به ساده ترین شکل ممکن تکرار کرد!

این روزها من برای بودنت ، برای خواستنت، برای نگاه کردنت

دلتنگ می شوم...

و به همین سادگی برای تمام لحظه های با من نبودنت

دلتنگی می کنم و نگاه های خسته ام را از تو میدزدم

مبادا رد پای دلتنگی هایم بر زلالی نگاهت جابماند...




یک شنبه 26 تير 1390برچسب:, :: 9:40 ::  نويسنده : ليلا

تو را( غايب )ناميده اند.چون( ظاهر) نيستي.نه اينکه( حاضر) نباشي. غيبت به معناي(حاضر نبودن)تهمت ناروايي است که به تو زده اند و آنان که بر اين پندارند فرق ميان(ظهور)و(حضور) را نميدانند.آمدنت که در انتظار آنيم به معناي(ظهور)است.نه(حضور) و دلشدگانت که هر صبح و شام تورا ميخوانند،ظهورت را از خدا ميطلبند نه (حضورت) را وقتي (ظاهر) ميشوي همه انگشت حيرت به دندان ميگزند.....

 
 
.با تعجب ميگويند که تو را پيش از اين هم ديده اند و راست ميگويند چرا که تو در ميان مايي،زيرا امام مايي،جمعه که از راه ميرسد،صاحبدلان (دل)از دست ميدهند و قرار از کف مينهند و قافله دل هاي بي قرار روي به قبله ميکنند و آمدنت را به انتظار مينشينند.و اينک اي قبله هر قافله واي شبروان را مشعله در آستانه عيدي ديگر با دلدادگان ديگري از خيل منتظرانت سرود انتظار را زمزمه ميکنيم. -
سلام بهترين ها عيدتان مبارك -
سلام بر بهترين بهترين هاي پيامرسان که نه ، بهترين بهترين هاي تسليم شدگان در مقابل اراده خداوندي ... کلامتان نافذ است و هوايتان واقع ... اميدتان به حق است و نبوغتات به جد ... ما را در دعاهاي سبزتان فراموش نفرماييد -
.


دو شنبه 20 تير 1390برچسب:, :: 18:27 ::  نويسنده : ليلا




بخونيم و حتما عمل کنیم که به همین سادگی تغییری بزرگ رو تجربه کنیم


   *اول اینکه از استرسهایتان *
*:حرف بزنید*

یک آدم صبور و دهن‌قرص، گیر بیاورید و کل بدبختی‌ها و جفتکهایی که از* "الاغ
زندگی"* خورده‌اید را با او تقسیم کنید…

بازگو کردن مشکلات، وزن آنها را کم میکند… علاوه بر آن معمولا وقتی سفره دلتان
را جلو کسی باز می‌کنید، اوهم سفره خودش را برایتان باز میکند و یحتمل می فهمید
که شما در این دنیا، تنها آدم کتک خورده نیستید... و این یعنی آرامش..

*دوم اینکه فقط به زمان حال فکر کنید:*

گذشته‌تان و آینده‌تان را خیلی جدی نگیرید…
اصلا پاپیچ خرابکاریها و کوتاهی‌هایی که در گذشته در حق خودتان کرده‌اید،
نشوید.

همه همینطور بوده‌اند وانگشت فرو کردن در زخمهای قدیمی، هیچ فایده‌ای جز چرکی
شدن آنها ندارد.

آینده را هم که رسما باید به هیچ کجایتان حساب نیاورید.

ترس از حوادث و رخدادهای احتمالی، حماقت محض است..
فکر هر چیزی، از خود آن چیز معمولا سخت‌تر و دردناک‌تر است…


 



ادامه مطلب ...


دو شنبه 13 تير 1390برچسب:, :: 20:59 ::  نويسنده : ليلا
عاشقش بودم عاشقم نبود

   
وقتی عاشقم شد که دیگه دیر شده بود

   
حالا می فهمم که چرا اول قصه ها میگن

   
یکی بود یکی نبود     

   
یکی بود یکی نبود . این داستان زندگی ماست . همیشه همین بوده . یکی بود یکی نبود . در اذهان شرقی مان نمی گنجد با هم بودن . با هم ساختن . برای بودن یکی ، باید دیگری نباشد.

   
هیچ قصه گویی نیست که داستانش این گونه آغاز شود ، که یکی بود ،  دیگری هم بود . همه با هم بودند . و ما اسیر این قصه کهن ، برای بودن یکی ، یکی را نیست می کنیم .

    
از دارایی ، از آبرو ، از هستی . انگار که بودنمان وابسته نبودن دیگریست . هیچ کس نمیداند ، جز ما . هیچ کس نمی فهمد جز ما . و آن کس که نمی داند و نمی فهمد ، ارزشی ندارد ، حتی برای زیستن .

    
و این هنری است که آن را خوب آموخته ایم .

   
هنر نبودن دیگری !
 
 


شنبه 11 تير 1390برچسب:, :: 16:40 ::  نويسنده : ليلا

جنایت کاری که یک آدم را کشته بود، در حال فرار و آوارگی، با لباس ژنده و پرگرد و خاک و دست و صورت کثیف، خسته و کوفته ، به یک دهکده رسید.
چند روزی چیزی نخورده و بسیار گرسنه بود.
او جلوی مغازه میوه فروشی ایستاد و به پرتقال های بزرگ و تازه خیره شد.
اما بی پول بود.
بخاطر همین دو دل بود که پرتقال را به زور از میوه فروش بگیرد یا آن را گدائی کند.
دستش توی جیبش تیغه چاقو را لمس می کرد که به یکباره پرتقالی را جلوی چمشش دید.
بی اختیار چاقو را در جیب خود رها کرد و.... پرتقال را از دست مرد میوه فروش گرفت.
میوه فروش گفت : بخور نوش جانت ، پول نمی خواه !
سه روز بعد آدمکش فراری باز در جلو دکه میوه فروش ظاهر شد.
این دفعه بی آنکه کلمه ای ادا کند ،صاحب دکه فوراً چند پرتقال را در دست او گذاشت، فراری دهان خود را باز کرده گوئی میخواست چیزی بگوید، ولی نهایتاً در سکوت پرتقال ها را خورد و با شتاب رفت.
آخر شب صاحب دکه وقتی که بساط خود را جمع می کرد، صفحه اول یک روزنامه به چشمش خورد.
میوه فروش مات و متحیر شد وقتی که عکس توی روزنامه را شناخت.
عکس همان مردی بود که با لباسهای ژنده از او پرتقال مجانی میگرفت.
زیر عکس او با حروف درشت نوشته بودند قاتل فراری و برای کسی که او را معرفی کند نیز مبلغی بعنوان جایزه تعیین کرده بودند.
میوه فروش بلافاصله شماره پلیس را گرفت.
 



ادامه مطلب ...


جمعه 3 تير 1390برچسب:, :: 19:36 ::  نويسنده : ليلا

نیروی عظیم و شگفت‌انگیز مغز خود را بکار گیرید

توانایی مغز انسان بسیار بیشتر از آنچه تصور می‌کنید هست و ما تنها بخش اندکی از این سرمایه ی‌ عظیم خدادادی را استفاده می‌کنیم. بخش مهمی از فرآیندهای پیچیده ی مغز انسان را می‌توان در قالب توانمندی و قدرت تفکر متعالی، تدبّر و اندیشه خلاق مشاهده نمود. ما برای تقویت و توسعه ی بنیان فرهنگی خود و جامعه، نیاز فراوانی به تفکر و اندیشه ی خلاق داریم. تردیدی نیست در جوامعی که مغزهای متفکر و اندیشمندان آن افرادی متعهد و پایبند به اصول انسانی هستند، رشد و ترقی بیشتری مشاهده شده و مشکلات یکی پس از دیگری رفع می‌شود و بالعکس، جوامعی که از این نیرو بهره کمتری می‌برند ضعف و گرفتاری و مشکلات آنها بیشتر است و وابستگی در آنها افزایش پیدا می‌کند.

مغز هریک از ما بطور استثنایی و بالقوه هم دارای استعدادهای نهفته ی علمی و هم استعدادهای بالقوه ی هنری است. اگر مشاهده می‌شود بیشتر افراد فقط از کارایی یک طرف مغز خود استفاده می‌کنند، به دلیل نارسایی و ناتوانی عضو طرف دیگر نیست بلکه به این علت است که طرف دیگر مغز بدون تمرین و استفاده باقی مانده و به اندازه ی کافی مجال و فرصت تکامل و پیشرفت همانند طرف دیگر به آن داده نشده است.
ضمیر ناخود آگاه خود را برنامه‌نویسی کنید!

بیشتر افراد تصور می‌کنند که قید و بندها و فشارهایی که در جریان کار و زندگی به انسان وارد می‌شود، تنها از نوع فیزیکی و ملموس است. همچنین فکر می‌کنند که گفتگوهای پراکنده، پندارها و تصورات گوناگونی که از طریق آنان به دیگران و یا از طریق دیگران به آنان القاء می‌شود تأثیر یا قدرتی در بر ندارند. ولی واقعیت این‌طور نیست.

اصولاً فعالیت‌های جاری ما به دو دلیل انجام می‌گیرد:

1- دلایل منطقی، معقول، و خردمندانه

2- دلایل غیرمنطقی، غیرمعقول و نابخردانه

حال برای اینکه بتوانیم ضمیر ناآگاه خود را که سرچشمه ی جنبه‌های غیرملموس رفتار در انسان‌ها می‌باشد، پرورش دهیم و از آن استفاده ی بهینه بنماییم، باید آن را ناآگاهانه برنامه‌نویسی کنیم. برای این عمل می‌توانیم، قدرت کلام را افزایش دهیم. انسان علاوه بر حواس پنج‌گانه که به کمک آنها تصاویر ذهنی را تشکیل می‌دهد مجهز به دستگاهی است که به کمک آن می‌تواند ارتباط کلامی برقرار نماید. قدرت تأثیر و اثر تلقینی «ارتباط کلامی» در شرایط ویژه‌ای بسیار افزایش می‌یابد و می‌تواند به خوبی در مغز جای گیرد.

عواملی که در تحقق این فرایند نقش اساسی دارند عبارتند از:
 



ادامه مطلب ...


پنج شنبه 2 تير 1390برچسب:, :: 10:12 ::  نويسنده : ليلا

پادشاهي جايزهء بزرگي براي هنرمندي گذاشت كه بتواند به بهترين شكل، آرامش را تصوير كند.

نقاشان بسياري آثار خود را به قصر فرستادند. آن تابلو ها، تصاويري بودند از جنگل به هنگام غروب ، رودهاي آرام ، كودكاني كه در خاك مي دويدند، رنگين كمان در آسمان، و قطرات شبنم بر گلبرگ گل سرخ.

پادشاه تمام تابلو ها را بررسي كرد، اما سرانجام فقط دو اثر را انتخاب كرد.

اولي، تصوير درياچه آرامي بود كه كوههاي عظيم و آسمان آبي را در خود منعكس كرده بود. در جاي جايش مي شد ابرهاي كوچك و سفيد را ديد، و اگر دقيق نگاه مي كردند، در گوشه چپ درياچه، خانه كوچكي قرار داشت، پنجره اش باز بود، دود از دودكش آن بر مي خواست، كه نشان مي داد شام گرمي آماده است.

تصوير دوم هم كوهها را نمايش مي داد . اما كوهها ناهموار بود، قله ها تيز و دندانه اي بود. آسمان بالاي كوهها بطور بيرحمانه اي تاريك بود، و ابرها آبستن آذرخش، تگرگ و باران سيل آسا بود.

اين تابلو هيچ با تابلو هاي ديگري كه براي مسابقه فرستاده بودند، هماهنگي نداشت. اما وقتي آدم با دقت به تابلو نگاه مي كرد، در بريدگي صخره اي شوم، جوجه پرنده اي را مي ديد. آنجا، در ميان غرش وحشيانه طوفان، جوجه گنجشكي، آرام نشسته بود.

پادشاه درباريان را جمع كرد و اعلام كرد كه برنده جايزه بهترين تصوير آرامش ، تابلو دوم است. بعد توضيح داد:

” آرامش آن چيزي نيست كه در مكاني بي سر و صدا، بي مشكل، بي كار سخت يافت مي شود، چيزي است كه مي گذارد در ميان شرايط سخت، آرامش در قلب ما حفظ شود. اين تنها معناي حقيقي آرامش است.”



چهار شنبه 1 تير 1390برچسب:, :: 19:1 ::  نويسنده : ليلا

شیوانا جعبه ای بزرگ پر از مواد غذایی و سکه وطلا را به خانه زنی با چندین بچه قد ونیم قد برد.
زن خانه وقتی بسته های غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویی از همسرش و گفت: " ای کاش همه مثل شما اهل معرفت و جوانمردی بودند.
شوهر من آهنگری بود ، که از روی بی عقلی دست راست ونصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه آهنگری از دست داد و مدتی بعد از سوختگی علیل و از کار افتاده گوشه خانه افتاد تا درمان شود.
وقتی هنوز مریض و بی حال بود چندین بار در مورد برگشت سر کارش با او صحبت کردم ولی به جای اینکه دوباره سر کار آهنگری برود می گفت که دیگر با این بدنش چنین کاری از او ساخته نیست و تصمیم دارد سراغ کار دیگر برود.

من هم که دیدم او دیگر به درد ما نمی خورد ، برادرانم را صدا زدم و با کمک آنها او از خانه و دهکده بیرون انداختیم تا لا اقل خرج اضافی او را تحمل نکنیم.
با رفتن او ، بقیه هم وقتی فهمیدن وضع ما خراب شده از ما فاصله گرفتن و امروز که شما این بسته های غذا و پول را برایمان آوردید ما به شدت به آنها نیاز داشتیم.
ای کاش همه انسانها مثل شما جوانمرد و اهل معرفت بودند!

شیوانا تبسمی کرد وگفت : حقیقتش من این بسته ها را نفرستادم . یک فروشنده دوره گرد امروز صبح به مدرسه ما آمد و از من خواست تا اینها را به شما بدهم و ببینم حالتان خوب هست یا نه !!؟ همین!
شیوانا این را گفت و از زن خداحافظی کرد تا برود.
در آخرین لحظات ناگهان برگشت و ادامه داد: راستی یادم رفت بگویم که دست راست و نصف صورت این فروشنده دوره گردهم سوخته بود!!!



چهار شنبه 1 تير 1390برچسب:, :: 12:16 ::  نويسنده : ليلا

چرا وقتی که آدم تنها میشه غم و غصه اش قد یک دنیا میشه

چرا وقتی که آدم تنها میشه
غم و غصه اش قد یک دنیا میشه
میره یک گوشه پنهون میشینه
اونجا رو مثل یه زندون میبینه
غم تنهایی اسیرت میکنه
تا بخوای بجنبی پیرت میکنه
وقتی که تنها میشم اشک تو چشام پر میزنه
غم میاد یواش یواش خونه دل در میزنه
یاد اون شب ها می افتم زیر مهتاب بهار
توی جنگل لب چشمه می نشستیم من و یار
غم تنهایی اسیرت میکنه
تا بخوای بجنبی پیرت می کنه
میگن این دنیا دیگه مثل قدیما نمی شه
دل این آدما زشته دیگه زیبا نمی شه
اون بالا باد داره زاغه ابرا رو چوب میزنه
اشک این ابرا زیاده ولی دریا نمیشه
غم تنهایی اسیرت میکنه
تا بخوای بجنبی پیرت می کنه
 



درباره وبلاگ


می روم آهسته آهسته دوردوردور پایانی نیست سکوت است وسکوت وسکوت آنجا که فقط آب است و دریا آنجا که همیشه خدا می خندد آنجا که بهار با زمستان قهر نیست آنجا که آرزوهایم به پایان می رسد.
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان رد پایی بر ساحل و آدرس razak.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.

آموزش کامپیوتر





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 12
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 29
بازدید ماه : 123
بازدید کل : 85321
تعداد مطالب : 118
تعداد نظرات : 64
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


بهترين کدهاي موزيک و قالبهاي وبلاگ